• امروز : یکشنبه - ۳۰ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 19 May - 2024

شعری از یک مخاطب؛ آن چله بزرگ با برف و یخ عجین

  • 30 آذر 1395 - 17:54
شعری از یک مخاطب؛ آن چله بزرگ با برف و یخ عجین

شعر زیر سروده یکی از مخاطبان انارپرس است.

سرما وزمهریر با سوزش زیاد
باران  پر شرر هو هو کنان باد
آن چله بزرگ با برف و یخ عجین
اسبی پر از یراق آسوده کرده زین
تاتار وار تازید بر دشت و کوهساران
بابغض رعد گونه شلاق  او باران
آن رعد همچو تیغی  کز آسمان  بیاید
آن ابر آبستن  هر دم تگرگ   زاید
مه با غلیظ خود ترسیم کرده دیوی
چون هیبت قذافی آن پادشاه لیبی
آن مهر بی فروغ و مهتاب کرده هاله
شمع نای ناله دارد پروانه نیست واله
گرگ گرسنه زوزه سر میدهد پیاپی
چشمش به خون نشسته همچون پیاله می
کبک دری نموده سر زیر برف پنهان
آهو را نمانده دیگر  رمق  بر جان
نخجیر مانده بی سید صیاد در تکاپو
بوران وبرف وباران  بر پا شده هیاهو
آن جغد شوم ناله سر میدهد به تکرار
در خش خش برگ زرد سمفونیست غمبار
پارس سگ گرسنه در آن سریر تند باد
گویی ز پای دیوی زنجیر گشته  آزاد
بهمن به دامن کوه از فرط  ریزش برف
همساننموده با دشت آن درههای بس ژرف
زه در کمان آرش یخ بسته و شده سرد
آید سپاه توران نی در برابرش  مرد
گویی تهمتن دهر در جنگ با سپید دیو
خم گشته پشت و شاید برفگیرگشته آن گیو
رستم ز سوزو سرما سهراب را سپر کرد
با دست خویش تیغی بر پاره جگر کرد
(بلبل به کنج عزلت بانگ کلاغ آید
آیا شود دوباره سبزی به باغ آید)
یلدا پیر با آن سبک وسیاق دیرین
تلخی زمهریر را بر کام کرده شیرین
آجیل و چای وظرفی نار پر از دانه
تکمیل کرده این خوان سرخی هندوانه
جمعی نشسته با هم نقال گشته دلشاد
گرمی عشق شاید گلشن نموده آباد
دارم امید باشید ایمن ز تاز یانه
از نیش مار غفلت و کژدم زمانه

ثبت دیدگاه