تن دادن به مهاجرت ناخواسته و زندگی در غربت برای هیچ کس خوشایند نیست. گاهی شرایط دست به دست هم میدهد تا خانوادهای مهاجرت را با همه سختیهایش انتخاب کند.
مهاجران افغان از این دستهاند که سالهاست از کشورشان آواره شدهاند و رنجهای زیادی را باید تحمل کنند. مهاجر افغان از بسیاری از حقوق انسانی که ما برخوداریم، بیبهره هستند. کودکان افغان باید با سختی درس بخوانند یا اینکه با مشقت به کار مشغول شوند.
یک نوجوان افغان ۱۳ ساله که در انار زندگی میکند، به انارپرس گفت: «من کلاس چهارم هستم و با پسر عمویم که همکلاسی هستیم به مدرسهای در جوادیه میرویم.»
ادارت دولتی از جمله آموزش و پرورش اجازه نمیدهند که کودکان افغان در انار تحصیل کنند.
چند پسر افغان که در حال بازی بودند اما گفتند: «ما به مدرسه نمیرویم، چون پدرمان پول سرویس ندارد تا ما به جوادیه برویم.»
این نوجوانان افغان گفتند: «ما فقط باید کار کنیم.» از آنها پرسیدیم پس تحصیل چه میشود، در پاسخ گفتند: «چه کار کنیم؟ مجبوریم.»
یک جوان افغان دیگر نیز گفت: «من متاهل هستم و تنها ترسم از کلانتری هست. من برای یک بنده خدایی کار می کردم، بعد از یک ماه دیدم در خانه در می زنند،در را باز کردم دیدم آن فرد با نیروی انتظامی در خانه ایستادهاند و من دستگیر شدم. او باعث این اتفاق شد، من او را خوب میشناختم. دم در که چشممان به هم افتاد گفتم مگر من به تو چه بدی کرده بودم؟»
یک زن هنرمند افغان نیز گفت: «من فقط دوست دارم بچههایم مثل بچههای ایرانی موفق باشند و درس بخوانند.»
این موارد تنها گوشه کوچکی است از آنچه که در کنار ما رخ میدهد. هنوز مانده تا برخی از ما بدانیم که نژادپرستی را باید کنار بگذاریم، هنوز مانده تا برخی از ما بدانیم که هیچ کسی را نباید به خاطر جرم هموطن و همنژادش مورد ستم قرار دهیم، هنوز مانده تا برخی از ما بدانیم که تحقیر دیگران هنر نیست، هنوز مانده تا برخی از ما بدانیم که به جای عمیقتر کردن کینهها بین دو ملت، باید با همزبانان خود مهربانتر باشیم….
هنوز ما اندر خم یک کوچهایم…
تصاویر زیر بخشی از کارهای یک بانوی افغان ساکن انار است.